
رنج و تنهایی؛ یادگار مرگ و فقدان. تحلیلی بر فیلم «سه بیلبورد، بیرون ابینگ، میزوری» – مارتین مکدونا – ۲۰۱۷
انسان از لحظه تولد، «مرگ» و از دست دادن و نیستی را، تجربه میکند. وقتی به انتهای جادهی زندگی، یعنی «مرگ» توجه میکنیم و آن را پایان و بنبست زیستن میبینیم، لحظه لحظهی نفس کشیدنهایمان، نزدیکی و رسیدن به انتهای جادهای است که قبل از آن، فقدان چیزهایی که داریم را از سر میگذرانیم و در نهایت، خود به نیستی بدل میشویم و نزدیکانمان را به فقدان و نبودنمان مبتلا میکنیم. بنا بر این بینش، زندگی، یعنی ذرهذره چشیدن مرگ برای چشیده شدن توسط مرگ. چنین روندی را در فیلم «سه بیلبورد، بیرون ابینگ، میزوری» میتوان به تماشا نشست.
میلدرد، مادری جا افتاده، مغرور و زخمخورده با نابودی دختر جوان خود، درصدد است تا به کمک سه بیلبورد در مجاورت خانهاش، ناامنی موجود و بیکفایتی متولیان امنیت و آرامش شهر در پیگیری پروندهی دخترش را فریاد بزند. رئیس پلیس شهر، ویلوبی، سرطان دارد و به ظاهر، از همگان به مرگ نزدیکتر است. اداره پلیس نگران از دست دادن حیثیت خویش، با میلدرد سرشاخ می شود. در این میان دیکسون، به عنوان پلیسی جوان، بیش از سایرین از وضع ایجاد شده توسط میلدرد ناراضی و خشمگین است. او نیز قبلا مرگ پدرش را تجربه کرده است.
میلدرد، به دلیل عدم عاطفه و مهرورزی آشکار در زندگی خانوادگی، علاوه بر نیستی دخترش، ترک همسر و حتی فاصله با پسرش که تنها بازماندهی خانواده نزد اوست را تحمل میکند.
هرچند فیلم، پیشینه و تبار کمبود عاطفه و عشق در میلدرد را نمایان نمیسازد، اما به تاثیر کاسته شدن از مهربانی در روابط خانواده و شخصیت سنگواره و غیرمنعطف میلدرد به دقت اشاره دارد. میلدرد به خاطر مجادله با دخترش آنجلا، گستاخی و بیپروایی آسیبزنندهای را در او رشد داده که منجر به تجاوز و قتل و سوزاندن جسدش توسط اراذل میشود. فقدان نخست، یعنی غیاب عاطفه و عشق، فقدان دختر و سپس فقدان همسر و پسر و هماکنون فقدان همه آدمهای جامعه را به دنبال دارد. رنجِ فقدان، رنج تنهایی دردآلود و زمختی را رقم میزند که میتواند قویترین مردان مدعی را نیز از پای درآورد. اما میلدرد هم به فقدانهای متعدد و پشت سر هم و هم به دردی که او را مثل خوره میخورد و به انسانی منهای روحیات مهربانانه و زنانه تبدیلش میکند، آگاه است و آغوش میگشاید و بیپروا به استقبال هر خطر حیثیتی و جسمانی میرود.
وقتی مقابل مدرسه، دو نوجوان ترسیده را به طرز مردانه تنبیه میکند و حتی برای جلب توجه و نگاه پسرش به صورت او غذا پرت میکند و یا آتش به جان دیکسون میاندازد، نمیتوان ذرهای محبت و شفقت را در چهره و کنش او مشاهده کرد. او میکوشد درد عظیم از دست دادن فرزند را با درد زخمهای جدیدتری بشوید و یا التیام بخشد. در حالیکه زخم بزرگش را با تراشیدن و خراشیدن، به زخمی غیرقابل درمان و لاعلاج بدل میکند. او نمیتواند دیگران و حتی نزدیکانش را با خود همراه کند، پس به جنگ و ستیز با همگان برمیخیزد. حتی نسبت به مرد کوتولهای که به او ابراز عشق میکند قادر نیست احساسی از سر خوشقلبی بروز دهد.
ویلوبی، رئیس پلیس، زندگی مطلوبی دارد و از رفتار میلدرد ناراحت و نگران است. ولی انتظار تدریجی و کشندهی مرگ به خاطر سرطان و دیدن کاستیها و رنجهای ناشی از آزار و اذیت خانواده به دلیل بیماری، او را در اوج لذت و رضایت، به سمت مرگی خودخواسته سوق میدهد.
وی قبل از خودکشی، سه نامه مینویسد، به همسرش، به میلدرد و به دیکسون. در نامهها به عمق آگاهی او نسبت به ماهیت مرگ و زندگی و شیوهی زیستنی مسئولانه و رضایتآمیز، آنگونه که اگزیستانسیالیسم معتقد است، اشاره میکند. او به میلدرد حق میدهد و دیکسون را به عشقورزی دعوت میکند. طنز و شوخی درون متن نامهها از او آدم بزرگ و قابل احترامی میسازد در مقابل میلدرد و باقی افراد داستان و حتی بیننده.
ویلوبی فقدان را خود انتخاب میکند. زمان و شرایط و نحوهی رفتنش را چنان که قهرمانی کهن و اسطورهای قربانی خدای مرگ میشود تا قوم و قبیلهای را یا از خشم آن رهایی بخشد و یا با تلنگری نسبت به فجایع آتی که میتواند به دست خودشان آفریده شود، هوشیار سازد.
دیکسون همزمان با این تلنگر، میسوزد و به تغییر رو میآورد. ولی میلدرد پافشاری بیشتری میکند و در هیچ عملی پشیمانی به خود راه نمیدهد. هیولای انتقام و نفرت و کینه با بازی قدرتمند دورمند در نقش میلدرد، فضای شهر و زندگی را آلوده میکند و گرد نگرانی و تفرقه را میپراکند. او تنهاتر از همیشه با دیکسون که امکان انتقام را میسر میداند، همراه میشود تا با وجود تردید در مورد مرد مظنون، عقدههای فروخفتهاش را در شهر دیگری بالا بیاورد و رها شود تا شاید از انرژی هیولایی خویش بکاهد.
همهی فیلم «سه بیلبورد…» دربارهی «رنج و فقدان» است. هراس بیننده زمانی است که میلدرد را گرفتار چرخه و دور باطلی میبیند که یارای گریختن از آن نیست. فقدان (مرگ)، رنج میزاید و رنج، فقدان به بار مینشاند و همهی این به شرایطی بازمیگردد که چگونه زیستن را در سیطرهای که مرگ و نیستی مترصد کوچکترین اشتباه است، رقم زنیم.

